از همۀ اسرار اَلِفی بیش بیرون نیفتاد و باقی هر چه گفتند در شرح آن الف گفتند و آن اَلِف البته فهم نشد
#مقالات_شمس_تبریزی
از همۀ اسرار اَلِفی بیش بیرون نیفتاد و باقی هر چه گفتند در شرح آن الف گفتند و آن اَلِف البته فهم نشد
#مقالات_شمس_تبریزی
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد.
چه سیب های قشنگی
حیاط نشئه تنهایی ست
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه؟
قشنگ بعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق تو را به گرمی یک سیب می کند مأنوس
و عشق، تنها عشق، مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد.
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
سهراب سپهری.
مسافر
برف کلامی است که فقط بر زبان سکوت جاری میشود،
سفیدخوانی آسمان است در فصل آخر سالنامه بیبرگ.
منبع: اینترنت
یک آسمان پرنده رها روی شاخهها،
در باغ بامداد.
یک آسمان پرنده،
سرگرم شستشو
در چشمه سار باد!
یک آسمان پرنده،
در بستر چمن
آزاد، مست، شاد...
از پشت میلهها،
بغضی به های های شکستم،
قفس مباد!
فریدون مشیری
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما، تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را
شفیعی کدکنی
این روزها هوا خیلی غبار آلوده است. گرگ را از سگ نمیتوان تشخیص داد. هنگامی گرگ را میشناسیم که دریده شده ایم.
از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمی
با یکدیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن!
بگذار کودکان پشت چراغ قرمزها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوق آمدنت!
بگذار فوارههای تمام میدانها دوباره قد بکشند
و در تک تک کوچهها
بوی گلسرخ بپیچد
قلمی به دستم می دهند و کاغذی
تا از گناهان خود
اعتراف نامه ای رقم بزنم.
و من تنها
از کابوس مداوم گنجشکی می نویسم
که به تیر و کمان من
در تابستان هفت سالگی ام مُرد.
یغما گلرویی
دوستت میدارم!
چونان بلوطی که زخم یادگارِ عشقی برباد رفته را!
ستارهای که شب را
برای چشمک زدن!
و پرندهای اسیر
که پرندهی آزادی را!
تا رهایی به بار بنشیند،
آن سوی حیرانیِ میلههای قفس!
"یغما گلرویی"