دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

۱۱۳ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

نشسته‌بود پسر روی جعبه‌اش با واکس
غریب بود، کسی را نداشت الّا واکس
 نشسته‌بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت و گاه
بغض صدا می‌شکست: آقا واکس
 درست اوّل پاییز هفت سالش بود
و روی جعبه‌ی مشقش نوشت: بابا واکس...
 غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید
و می‌زد آن پسرک کفش سرد او را واکس
 سیاه‌مشقی از اسم خدا، خدا بر کفش
نماز محضی از اعجاز فرچه‌ها با واکس ...
 برای خنده لگد زد به‌زیر قوطی،
بعد ـ صدای خنده‌ی مرد و زنی که ها...ها... واکس ـ
 چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد
(چه داستان عجیبی) بله، دراین‌جا واکس ـ
 پرید توی خیابان، پسر به‌دنبالش
صدای شیهه‌ی ماشین رسید امّا واکس ـ
 یواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس ...
 غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید
و کفش‌های همه خورده‌بود گویا واکس
 و  کارخانه به کارش ادامه می‌داد و هنوز
طبق زمان و دقیقه صدها واکس...
 کسی میان خیابان سه بار مادر گفت
و هیچ‌چیز تکان هم نخورد حتّا واکس
 صدای باد، خیابان، و جعبه‌ای کهنه
نشسته‌بود ولی روی جعبه، تنها واکس.
 (نبراس) پوریا میررکنی 
امیدوارم قانون کپی رایت رو نقض نکرده باشم. شعر قشنگیه به خریدن کتابش می ارزه.
من
۲۸ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۵۰
بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی دود آید؛ و بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی مشک آید. این کسی دریابد که او را مشامی باشد. یار را می باید امتحان کردن، تا آخر پشیمانی نباشد. سنت حق این است: اِبْدَأْ بِنَفْسِکَ. نفس نیز اگر دعوی بندگی کند، بی امتحان از او قبول مکن. در وضو آب را در بینی می برند. بعد از آن می چشند. به مجرد دیدن، قناعت نمی کنند – یعنی شاید صورت آب برجا باشد و طعم و بویش متغیر باشد. این امتحان است جهت صحت آبی. آنگه بعد از امتحان به رو می برند. هر چه تو در دل پنهان داری – از نیک و بد – حق تعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند. هرچه بیخ (ریشه) درخت پنهان می خورد، اثر آن در شاخ و برگ ظاهر می شود: سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم (نشان سجود و شکوه بندگی در چهرۀ ایشان آشکار است – فتح – 29-)، سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (زود باشد که ما بر پیشانی او داغ و نشان نهیم – قلم – 16). اگر هرکسی بر ضمیر تو مطلع نشود، رنگ روی خودرا چه خواهی کردن؟ در امتحان نفس ؛فیه ما فیه ؛ مولانا
من
۱۵ دی ۹۱ ، ۰۸:۱۰
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست             
 عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
 سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی        
 دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
 چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو               
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
 زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت       
 صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
 سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل           
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
 در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست         
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
 اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست            
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی
 آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست             
 عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
 خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم            
 کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
 گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق       
 کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی دیوان حافظ
من
۱۱ دی ۹۱ ، ۲۰:۰۹