دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

ما چقدر فقیر هستیم

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۳۱ ب.ظ
روزی  یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده  برد تا به او نشان دهد مردمی که آنجا زندگی میکنند،  چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید:«نظرت راجع به مسافرتمان چطور بود؟» پسر پاسخ داد :«عالی بود پدر!» پدر پرسید:«آیا به زندگی آنها توجه کردی؟» پسر پاسخ :«داد بله پدر!»
 وپدر پرسید:«چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟» پسر کمی اندیشید و به آرامی گفت:«فهمیدم که مادر خانه یک سگ داریم وآنها چهار تا.مادر حیاطمان یک فواره داریم وآنها رود خانه ای دارند که نهایت ندارد. مادر حیاطمان فانوس های تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند.حیاط مابه دیوار هایش محدود میشود، اما باغ آنها بی انتهاست!»
 باشنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد:«متشکرم پدر،تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم»
این متن رو سال 87 یک شب که از شرکت برمیگشتم توی اتوبوس خط واحد با رادیو گوشیم می شنیدم.  یادش بخیر فکر کنم زمستان بود.
۹۲/۰۲/۱۴
من