دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

عمید نیشاپور

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۴۷ ق.ظ
دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از گاو دید ، پرسید: « این ها از کیست؟» گفتند:« از عمیدنیشابور است.» از آن جا گذشت . صحرایی پر از اسب دید. گفت: « این اسب ها از کسیت؟» گفتند: « از عمید »باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار. پرسید: « این همه رمه از کیست؟» گفتند:« ازعمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید، پرسید : « این غلامان از کیست؟» گفتند : « بندگان عمیدند.»درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند. پرسید : « این سرای کیست؟» گفتند: « این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟» دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : « این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.»   عطار نیشابوری، الهی نامه عطار/حکایت عمید نیشاپور زبان فارسی دوم دبیرستان صفحه 111
۹۳/۰۶/۱۵
من