دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

قبض آب

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۲۸ ق.ظ
ابوالمراد جیلانی مردی بود صاحب رای و صائب نظر . مریدان بسیار داشت و پیروان بی شمار . روزی بر سکوی خانه نشسته بود و مریدان گرد وی حلقه زده بودند و حل مشکل می کردند. مردی گفت : «ای پیر صاحب خانه مرا گوید که بیرون شو» گفت : «صاحب خانه را بگوی که خانه بر من ببخش و خود بیرون شو» و چنین شد . مردی دیگر گفت : «ای پیر صد درم سنگ زر ناب می جویم» گفت : «گر عزم راسخ کنی در رودخانه شهر که از معدن بر می خیزد بیابی» و چنین شد . یک یک مریدان می آمدند و مراد می جستند از ابوالمراد . ناگاه مردی در آمد و عریضه ای (نامه ای) بداد سرگشاده (با دری باز) و رفت . ابوالمراد نخست آن عریضه ببویید و بوسید و بر دیده نهاد و سپس خواندن بیاغازید(آشفته شد). ناگاهی ، کف بر لب آورد و فریاد زد : «آب .آب.» و از سکو در غلتید وبیهوش بیوفتاد. مریدان بر گرد وی جمع آمدند و چندان که پف نم ( صورت را باحوله خیسی باد زدن) بر صورت وی زدند و کاه گل در دماغ وی گرفتند ، باهوش نیامد . پس او را به بیمارستان بردند و خوابانیدند که مگر سکته ملیح کرده است . ساعتی در آن حالت ببود تا طبیب بیامد و گفت : «ای پیر تو را چه شده است؟» ابوالمراد از لحن وی بدانست که طبیب از مریدان وی است ، پس زبان باز کرد و فت : «آب.آب» آب بیاوردند که : «بنوش» ولی او ننوشید و بمرد - رحمة ا..ّ. علیه - مریدان بر جنازه وی گرد آمدند و می نگریستند که : «دریغا ، آن پیر روشن ضمیر و آن شیر بیشه ی تدبیر که به یک عریضه از پای دراوفتاد و بمرد .» مریدی گفت : «ای یاران شاید بود که آن عریضه بازنگریم تا چه شعوذه (شعبده) و طامات (چیزها) در آن نوشته است ؟ باشد که علت تشنگی در یابیم و سبب موت باز شناسیم .» عریضه بگشودند . قبض آب بهای خانگاه ابوالمراد بود - انار ا..ّ. برهانه - به نرخ تصاعدی ! و جز آن هیچ نبود .... به نقل از مجله گل آقا کتاب زبان فراسی سوم دبیرستان
۹۳/۰۶/۱۵
من