آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۴ ب.ظ
اه از ان ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک
تنت به سوز و گداز تو گرم راز و نیاز
سوی خیام حرم دو چشم تو مانده باز
امده از خیمه گه خواهر غم دیده ات
دید که شمر از جفا نشسته بر سینه ات
گفت بده مهلتی تا برسم بر سرش
برادرم تشنه است مبر سر از پیکرش
زینبت از خیمه ها خدا خدا می کند
فاطمه در قتلگاه تو را صدا می کند
چرا صدا میزنی با نفس اخرت
ناله یا فاطمه میرسد از حنجرت
برادرم خون تو می چکد از نیزه ها
من به سرم میزنم تو میزنی دست و پا
۹۴/۰۸/۱۲