دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

مهتاب را دوست بدار

شنبه, ۸ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۰۷ ب.ظ

اما بدان علی! من هم با تو هم رای هستم. مهتاب را دوست بدار! موقعش که شد بااو وصلت کن، اما همیشه او را دوست بدار!

کی با او وصلت کنم؟ امروز او آن سرِ دنیاست...

دنیا سری ندارد. مشارق و مغاربش روی هم اند. دنیا خیلی کوچکتر از این حرف هاست... رسیدنت به مهتاب زمان می خواهد، مکان نمی خواهد.

کی؟!

هر زمان که فهمیدی مهتاب را فقط به خاطر مهتاب دوست داری با او وصلت کن! آن موقع حکما خودم خبرت می کنم.

یعنی چه که مهتاب را بخاطر مهتاب دوست بدارم؟

یعنی در مهتاب هیچ نبینی به جز مهتاب. اسمش را نبینی؛ رسمش را هم. همان چیزهایی را که آن ملعون میگفت، نبینی...

مهتاب بدون رسم که چیزی نیست. مهتاب موهایش باید آبشارِ قهوه ای باشد، بوی یاس بدهد...

اینها درست! اما اگر این مهتاب را اینگونه دوست بداری، یکبار که تنگ در آغوشش بگیری، می فهمی که همه زن ها مهتاب هستند... یا اینکه حکما خواهی فهمید که هیچ زنی مهتاب نیست. از ازدواج با مهتاب همانقدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردنِ با او.

پس روابط انسانی چه؟

چه نقل هایی یاد گرفته ای! اگر عشقت انسانی است، انسانی هم فکر کن. انسان و حیوان نداریم که. زن بگیر اما یکی دیگر را.

مهتاب است که دوستش دارم... مهتاب است که بوی یاس...

اینها درست، اما هروقت مهتاب فقط مهتاب بود، با او وصلت کن! آن روز خودت هم چیزی نیستی. آینه اگر نقش داشته باشد، می شود نقاشی، کأنه همان پرت و پلاهایی که هم شیره ات میشکید و می کشد. آینه هروقت هیچ نداشت، آن وقت نقش خورشید را درست و بی نقص برمی گرداند... آن روز خبرت می کنم تا با آینه وصلت کنی!

 

 

کتاب "منِ او " نوشته رضا امیخانی

۰۰/۰۸/۰۸
من