در خانه ات هستی و می بینی:
در ژرف اقیانوس آرام
نسل فلان ماهی،
- هزاران سال پیش از ما-
نابود گردیده ست
و در خانه ات هستی و می خوانی:
نور فلان سیاره، صدها سال نوری
- تا بگذرد از کهکشان ما-
پهنای این آسمان را درنوردیده ست!
در خانه ات هستی
و از اینگونه بسیار
هر روز می بینی و می خوانی و می دانی
اما نمی دانی
اینک،
سه روز است
همسایه ات تنهای تنها،
در اتاقش
از این جهان بی ترحم چشم پوشیده ست!
همسایه بیمار
همسایه تنها
داروی قلبش را
در استکان هم ریخته،
نزدیک لب هم آورده
آه، اما ننوشیدست
آشفتگی هایی، گواهی می دهد:
تا با خبر سازد شمارا، یا شمایان را،
بسیار کوشیده ست
همسایه ای امروز می گفت: -
البته با افسوس -
من سایه اش را گاه می دیدم
از پشت شیشه
مثل اینکه مشت بر دیوار می زد.
و آن دیگری، -افسرده - می افزود:
من هم صدایش را می شنیدم،
از پشت در، بی شک
تنهایی اش را زار می زد
فریدون مشیری
این شعر رو سال ها پیش پشت کپی شناسنامه م نوشته بودم(یادم نیست از کجا نوشتم)
سال هاست کپی شناسنامه م تا شده توی کیفمه و چند روزیه که تاشه باز کردم و دیدمش
شعریه در نهایت حقیقت و تلخی