دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۲۶ فروردين ۰۴ ، ۲۲:۵۰ الف
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد      
 نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد  
 درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد       
نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد
 چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان      
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
 شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما   
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
 عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است     
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
 بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال  
 چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
 خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت        
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
 در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ         
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد  
 غزل 155 حافظ شیراز
من
۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۱۰
زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو میروی به ترکستان است   گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید، گفت نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید تا چه خواهی خریدن ای معذور روز درماندگی به سیم دغل سعدی شیراز
من
۲۴ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۵۱
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
 یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
 بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
 کز آتش درونم دود از کفن برآید
 بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
 بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
 جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
 نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
 از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
 خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
 گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
 هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
 «حافظ» این شعره با صدای محمد اصفهانی شنیده بودم. خیلی خوشم آمد.
من
۱۸ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۵۱
یکی را تب آمد ز صاحبدلان                کسی گفت شکر بخواه از فلان  
 بگفت ای پسر تلخی مردنم               به از جور روی ترش بردنم
 شکر عاقل از دست آن کس نخورد       که روی از تکبر بر او سر که کرد
 مرو از پی هرچه دل خواهدت             که تمکین تن نور جان کاهدت
 کند مرد را نفس اماره خوار                اگر هوشمندی عزیزش مدار
 اگر هرچه باشد مرادت خوری             ز دوران بسی نامرادی بری
 تنور شکم دم بدم تافتن                    مصیبت بود روز نایافتن
 به تنگی بریزاندت روی رنگ                چو وقت فراخی کنی معده تنگ
 کشد مرد پرخواره بار شکم                وگر در نیابد کشد بار غم شکم
بنده بسیار بینی خجل              شکم پیش من تنگ بهتر که دل   
 «سعدی» باب ششم در قناعت
من
۲۱ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۴۵
موی کنان مویه کنان،    
چنگ و نای  چنگ و نای
 جامه دران مویه کنان،
های و های، های وهای
 این گل پرپر که چمن ندارد،
کوی وکمر دشت و دمن ندارد
 این سر و بر که نسترن ندارد،
سوسن باغ و یاسمن ندارد
 این تن گل که پیراهن ندارد،  
جان من است و جان به تن ندارد
سرو شهید من کفن ندارد  
دل پی او پویه کنان
وای و وای، وای و وای
 موی کنان مویه کنان چنگ و نای، چنگ و نای
   شاعر «علی معلم»  
 این آهنگ هزار بار با صدای محمد اصفهانی از صدا و سیما پخش شده و بی اندازه زیبا و غم انگیزه   پویه کردنرفتن نه نرم و نه بشتاب منبع
من
۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۸
دختران شهر به روستا فکر می کنند
 دختران روستا در آرزوی شهر می میرند
 مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند
کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد! 
«گروس عبدالملکیان »
من
۲۸ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۵۲
در خانه ات هستی و می بینی:
 در ژرف اقیانوس آرام نسل فلان ماهی،
- هزاران سال پیش از ما-
 نابود گردیده ست
و در خانه ات هستی و می خوانی:
 نور فلان سیاره، صدها سال نوری
- تا بگذرد از کهکشان ما-
 پهنای این آسمان را درنوردیده ست!
در خانه ات هستی
و از اینگونه بسیار هر روز می بینی و می خوانی و می دانی
اما نمی دانی اینک،
 سه روز است همسایه ات تنهای تنها،
در اتاقش از این جهان بی ترحم چشم پوشیده ست!
همسایه بیمار  
 همسایه تنها  
داروی قلبش را در استکان هم ریخته،
 نزدیک لب هم آورده  
 آه، اما ننوشیدست
 آشفتگی هایی، گواهی می دهد:
تا با خبر سازد شمارا، یا شمایان را،
 بسیار کوشیده ست
همسایه ای امروز می گفت: -
البته با افسوس - من سایه اش را گاه می دیدم
از پشت شیشه مثل اینکه مشت بر دیوار می زد.
 و آن دیگری، -افسرده - می افزود:
من هم صدایش را می شنیدم،
از پشت در، بی شک تنهایی اش را زار می زد
 فریدون مشیری
این شعر رو سال ها پیش پشت کپی شناسنامه م نوشته بودم(یادم نیست از کجا نوشتم) سال هاست کپی شناسنامه م تا شده توی کیفمه و چند روزیه که تاشه باز کردم و دیدمش شعریه در نهایت حقیقت و تلخی
من
۰۹ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۵۶
به نام خداوند جان و خرد              
 کزین برتر اندیشه بر نگذرد
 خداوند نام و خداوند جای              
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردون سپهر          
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست        
نگارنده بر شده پیکرست
به بینندگان آفریننده را                  
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه                  
که برتر از نام و از جایگاه
سخن هر زین گوهران بگذرد          
 نیابد بدو راه جان و خرد خرد
گر سخن برگزیند همی          
همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست    
میان بندگی را ببایدت بست خرد را و جان را همی سنجد اوی  
 در اندیشهء سخته کی گنجد او
بدین آلت رای و جان و زبان            
ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خستو شوی    
 ز گفتار بی کار یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه          
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه ت
وانا بود هر که دانا بود                  
 ز دانش دل پیر برنا بود
از پرده برتر سخن گاه نیست          
 ز هستی مر اندیشه را راه نیست
 فردوسی
من
۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۴۳
یه مطلب پیدا کردم باید آویزه گوشم کنم. ببینم می شه؟ مطلب از سایت تابناک برداشته شده. خدا حفظ کنه دکتر سریع القلم رو بابت این همه دید روشن و این نکته مهم که شخصا به فراموشی سپرده بودم (البت گاهی هم بهش عمل می کنم) اگر کسی این مطلب رو می خونه لطف کنه اول به خودش نهیب بزنه بعد بره این عیب رو در دیگران پیدا کنه.
نکته: با نزدیک شدن به پایان سال از چند تن از اساتید و سیاسیون کشور خواستیم تا چند نکته را که در سال ۹۱ لازم بود مورد توجه قرار گیرد، حال آن که از آن غفلت ‌شد، اما آنقدر اهمیت دارد که سال بعد هم مورد توجه قرار گیرد، برای مخاطبان تابناک بنویسند. عمدتا فرمودند موضوع سختی است! اما فقط یک نفر گفت، موضوع سختی است، اما برایش وقت می‌گذارم و می‌نویسم؛ دکتر محمود سریع القلم استاد دانشگاه شهید بهشتی.  وقتی با پیشنهاد تابناک روبه‌رو شدم، با شش دوست مشورت کردم و دو ساعت فکر. تصمیم گرفتم به جای چندین نکته، یک نکته را مطرح کنم که همه ما در سال ۱۳۹۲ کمتر حرف بزنیم و کمتر قضاوت کنیم. چرا این نکته؟ به نظر می‌رسد میانگین ایرانی‌ها تقریبا در مورد هم چیز و هم کس اظهار نظر می‌کنند؛ بعضا با قاطعیت. عبارات من نمی‌دانم، من اطلاع ندارم، من به اندازه کافی اطلاع ندارم، من مطمئن نیستم، من باید سئوال کنم، من باید فکر کنم، من شک دارم، من در این باره مطالعه نکرده‌ام، من این شخص را فقط یک بار دیده‌ام و نمی‌توانم در مورد او قضاوت کنم، من در مورد این فرد اطلاعات کافی ندارم، اجازه دهید من در این رابطه سکوت کنم، فردا پس از مطمئن شدن به به شما خبر می‌دهم، هنوز این مساله برای من پخته و سنجیده نیست و مشابه این عبارات در ادبیات عمومی ما، بسیار ضعیف است. تصور کنید اگر بسیاری از ما این گونه با هم تعامل کنیم، چقدر کار قوه قضائیه کم می‌شود. چقدر زندگی ما اخلاقی‌تر می‌شود و از منظر توسعه یافتگی چقدر جامعه تخصصی‌تر می‌شود. در چنین شرایطی، خبرنگار تلویزیون در مورد برنامه هسته‌ای، نظر راننده تاکسی را نخواهد پرسید. اقتصاد‌دانی که یک مقاله پزشکی را خوانده، خود‌درمانی نخواهد کرد و شیمی‌دانی که هر روز روزنامه‌ها را می‌خواند در مورد آینده اقتصاد ایران و وضعیت سیاسی چین اظهار نظر نخواهد کرد؛ چه سکوتی برقرار می‌شود! و همه به خود و مثبت و منفی برنامه‌های خود می‌پردازند و کمتر سراغ سر در‌آوردن از کارهای دیگران می‌روند؛ غیبت کم می‌شود و تهمت و توهین به حداقل می‌رسد. حضرت علی (ع) می‌فرمایند: مومن کسی است که با مردم تعامل کند تا دانا شود، سکوت کند تا سالم بماند و بپرسد تا بفهمد. یک دلیل ‌این که تولید ناخالص داخلی‌ آلمان بیش از دو برابر جمع تولید ناخالص داخلی ۵۵ کشور مسلمان است، این به خاطر تمرکز مردم به کار و فعالیت و کوشش‌های فردی است. اتفاقا چون بسیاری از ما برای خود کم وقت می‌گذاریم و خود را کشف نمی‌کنیم، به بیرون از خودمان و توجه دیگران نیازمند می‌شویم. به همین دلیل، نمایش دادن در میان ما بسیار جاری و قدرتمند است، چون در مورد خود نمی‌توانیم پنجاه صفحه بنویسیم، از انتقاد حتی انتقادی ملایم، خشمگین می‌شویم، چون احساسی بار می‌آییم و بنابر‌این ضعیف هستیم، اعتماد به نفسمان کم است. عموما ظاهر خود را می‌آراییم و در مخزن باطن ما، سه قفله باقی می‌ماند. افراد ضعیف جامعه ضعیف را به ارمغان می‌آورد. در برابر کم حرف زدن و کم قضاوت کردن، فکر و دقت قرار می‌گیرد. ارزش هر انسان مساوی با مقدار زمانی است که برای فکر، کشف خود و خلاقیت اختصاص می‌دهد. سکوت فراوان بهترین فرآورده کم قضاوت کردن است. در این مسیر، محتاج کتاب خواندن، گفت‌و‌گو و مناظره هستیم. با آگاهی و دانش می‌توان انسان بهتری بود و به همین دلیل، نیازمند آموزش هستیم. به امید روزی که تلویزیون کشور برای ارائه دیدگاه در ۲۵ موضوع مختلف از یک نفر استفاده نکند. منبع: تابناک
من
۲۹ دی ۹۲ ، ۱۷:۴۳
همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
 چیست در هم همه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سفید
 که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس چلچله ها در صبح
همه را می شنوم، می بینم.
من به این جمله نمی اندیشم،
به تو می اندیشم . . . 
این ابیات رو با صدای محمد اصفهانی شنیده بودم بسیار زیبا بود اصل شعر از مرحوم فریدون مشیری در قسمت پایینه
 همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
 چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
 رو...ی این آبی آرام بلند ...
که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام که تو چندین ساعت
 مات و مبهوت به آن می نگری
نه به ابر نه به آب نه به برگ نه به این آبی آرام بلند
 نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندم
زار گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
 به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت همه جا من
به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
 اینک این من که به پای تو درافتاده ام
باز ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر تو ببند
تو بخواه پاسخ چلچله ها را
تو بگو قصه ابر هوا را
تو بخوان تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است 
 آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
من
۱۲ دی ۹۲ ، ۱۹:۴۲