دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

جبران خلیل جبران

والمصطفی آمد و باغ ِ مادر و پدرش را یافت و به درون رفت و دروازه را بست تا هیچکس نتواند در پی اش بیاید و چهل روز و چهل شب در آن خانه تنها ماند و هیچکس نیامد...و در پایان چهل روز و شب المصطفی دروازه را گشود تا مردمان به درون بیایند.و یک روز صبح شاگردان گرداگردش نشستند و در دیدگان او دوردست ها و خاطره ها بود.و شاگردی که حافظ نام داشت به او گفت استاد برای ما از شهر ارفالس بگویید و از سرزمینی که این دوازده سال را در آن گذرانده اید.

والمصطفی خاموش بود و رو به تپه ها و آن اثیر ِ گسترده نگریست و در سکوتش نبردی بود.

پس گفت:دوستان و همسفران من!

" دریغ بر ملتی که سرشار از اعتقادات و خالی از دین است".

"دریغ بر ملتی که لباسی بر تن می کند که خود نمی سازد.نانی را می خورد که خود درو نکرده و باده ای می نوشد که از تاک های او جاری نیست".

"دریغ بر ملتی که زورگویان را قهرمان می داند و فاتح پر جلال را سخاوتمند".

"دریغ بر ملتی که در خواب شهوت را منفور می داند اما در بیداری تسلیم اش می شود".

"دریغ بر ملتی که صدا بر نمی آورد مگر به هنگام تشییع جنازه و لاف نمی زند مگر آنگاه که گردنش زیر تیغ باشد".

"دریغ بر ملتی که سیاست مدارش روباه،فیلسوفش تردست و هنرش وصله و پینه و تقلید باشد".

"دریغ بر ملتی که حاکم جدیدش را با بوق و کرنا خوشامد می گوید و با قهقهه و غوغا وداعش می گوید تا با بوق و کرنا دیگری را خوشامد گوید".

"دریغ بر ملتی که فرزانگانش از پیری خرف شده اند و مردان نیرومندش هنوز در گهواره اند".

"دریغ بر ملتی که تکه تکه شده و هر تکه اش خود را ملتی می داند". 

این ترجمه رو از این وبلاگ برداشتم. اما ترجمه پایین جالب تره و به نظرم به متن انگلیسی که در آخر صفحه گذاشتم نزدیک تر

دریغ بر ملتی که خود نمی بافد آنچه را که می پوشد، خود نمی کارد آنچه را که می خورد، خود نمی فشارد شرابی را که می نوشد.

دریغ بر ملت مغلوبی که زرق و برق فاتحان را کمال فضیلت می داند و در نگاه او زشتی فاتح، زیبایی جلوه می کند.

دریغ بر ملتی که در خواب به جنگ زخم ها می رود و در بیداری خود را تسلیم خطا می کند.

دریغ بر ملتی که دم بر نمی آورد مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام بر میدارد، خود را نمی ستاید مگر در ویرانه هایش و عصیان نمی کند مگر هنگامی که گردنش زیر لبه شمشیر است.

دریغ بر ملتی که سیاستش زرنگی، فلسفه اش شعبده و صنعتش مونتاژ است.

دریغ بر ملتی که با دهل و شیپور به استقبال اشغالگر کشورش می رود و با هو کردن بدرقه اش می کند، فقط به خاطر این که با شیپور و آواز به استقبال اشغالگری دیگر برود.

دریغ بر ملتی که فرزانگانش خاموش، قهرمانانش کور و وطن پرستانش یاوه گویند.

دریغ بر ملتی که هر یک از اقوامش خود را یک ملت می دانند.

این ترجمه رو از این وبلاگ برداشتم

تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد


و اندوه و اندوه و اندوه


متن انگلیسی جملات بالا

By Kahlil Gibran

Woe to the nation that departs from religion to belief, from country lane to city alley, from wisdom to logic. 

Woe to the nation that does not weave what it wears, nor plant what it eats, nor press the wine that it drinks. 

Woe to the conquered nation that sees the victor's pomp as the perfection of virtue, and in whose eyes the ugliness of the conqueror is beauty. 

Woe to the nation that combats injury in its dream but yields to the wrong in its wakefulness. 

Woe to the nation that does not raise its voice save in a funeral, that shows esteem only at the grave, that waits to rebel until its neck is under the edge of the sword. 

Woe to the nation whose politics is subtlety, whose philosophy is jugglery, whose industry is patching. 

Woe to the nation that greets a conqueror with life and drum, then hisses him off to greet another conqueror with trumpet and song. 

Woe to the nation whose sage is voiceless, whose champion is blind, whose advocate is prattler. 

Woe to the nation in which each tribe claims to be a nation. 

متن انگلیسی از این وبلاگ برداشته شده.

من
۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۷:۲۷
این شعر را احمد شاملو شاعر آزادی وعشق به ایران درودی نقاش معاصر ایران تقدیم کرد.(درکتاب فاصله دو نقطه از ایران درودی) (من مطمئن نیستم فقط از یه وبلاگ نقل کردم)   
 سکوت‌ آب‌ مى‌تواند ،
 خشکى‌ باشد و فریاد عطش  ‌
سکوت‌ گندم‌ مى‌تواند ،
 گرسنگى‌ باشد
و غریو پیروزمند قحط  ‌
همچنان‌ که‌ سکوت‌ آفتاب  ‌ظلمات‌ است  ‌
اما سکوت‌ آدمى،  ‌
فقدان‌ جهان‌ و خداست ! ‌ 
 غریو را تصویر کن  ‌
عصر مرا  در منحنى‌ تازیانه‌ به‌ نیش‌خط‌ِ رنج  ‌همسایه‌ى‌ مرا !
 بیگانه‌ با امید و خدا ، و حرمت‌ ما را ،
 که‌ به‌ دینار و درم‌ بر کشیده‌اند
و فروخته  ‌تمام‌ الفاظ‌ جهان‌ را در اختیار داشتیم‌
و آن‌ نگفتیم  ‌که‌ به‌کار آید  چرا که‌ تنها یک‌ سخن  ‌در میانه‌ نبود 
 آزادى  ‌ما نگفتیم  ‌تو تصویرش‌ کن (احمد شاملو)
من
۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۲:۵۹

ای ساربان آهسته رو، کارام جانم می رود            واندل که با خود داشتم، با دل ستانم می رود

من مانده ام مهجور ازو، بیچاره و رنجور ازو              گویی که نیشی دور ازو در استخوانم می رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون         پنهان نمی ماند، که خون بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان            کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان       دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود

برگشت یار سرکشم، بگذاشت عیش ناخوشم        چون مجمری پُر آتشم، کز سر دخانم می رود

با آن همه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او                 در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود

بازآی و برچشمم نشین، ای دل ستان نازنین           کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود

شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم       وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود

گفتم بِگِریم، تا اِبِل چون خر فرو ماند به گل             وین نیز نتوانم، که دل با کاروانم می رود

صبر از وصال یارمن، برگشتن از دلدار من          گرچه نباشد کار من ، هم کار از آنم می رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن          من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

سعدی فقان از دست ما لایق نبود ای بیوفا

طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود (غزلیات سعدی)

و یک شعر دیگه از سعدی

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران!

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران!

هر کس شراب فرقت روزی چشیده باشد!

داند که سخت باشد قطع امیدواران!

با ساربان بگوئید احوال آب چشمم!

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران!

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت!

گریان چو در قیامت چشم گناهکاران!

ای صبح شب نشینان جانم بطاقت آمد!

از بسکه دیر ماندی چون شام روزه داران!

چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت!

اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران!

((سعدی))بروزگاران مهری نشسته بر دل!

بیرون نمیتوان کرد الا بروزگاران!

چندت کنم حکایت؟شرح اینقدر کفایت!

باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران!

یک کنسرت عالی بود با صدای محمد کاظمی. این ابیات رو از شعر سعدی جدا کرده بودن و چه اندوهی داشت. فکر کنم مال دهه شصته. من ده بیست سال از تلوزیون فکر می کنم به مناسبت فوت امام شنیده بودمش فایلشو دو سه سال پیش پیدا کردم. آه که چه اندوهی داشت

این ابیات رو جدا کرده بودن

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران           کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

ای ساربان آهسته رو، کارام جانم می رود            واندل که با خود داشتم، با دل ستانم می رود

محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان            کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان      دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود

من مانده ام مهجور ازو، بیچاره(درمانده) و رنجور ازو              گویی که نیشی دور ازو در استخوانم می رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن                من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

ای ساربان آهسته رو ، کارام جانم می رود            واندل که با خود داشتم، با دل ستانم می رود

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران           کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

اگه سعدی میدانست ترکیب و پس وپیش کردن شعراش این همه باعث زیباتر شدن و اندوهناک شدنش می شه شاید به این گروه کنسرت دست مریزاد میگفت :)

قسمت هایی که توی پرانتزه توسط گروه کنسرت بجای قسمت اصلی گذاشته شده تا اندوه شعر و همخوانیش بیشتر بشه

من
۱۱ آبان ۹۲ ، ۰۹:۴۹

تازگی ها در کمال شگفتی متوجه شده ام که جامعه شناسان برای آدم هایی مثل من اسم گذاشته اند. «بومرنگ» کسی ست که محصول پدر و مادر های دوره پُرزایی است. و بعد از دوره دانشکده مثل برق و باد به کد پستی زادگاهش و به اتاقی برمی گردد که تا هشت سالگی آنجا زندگی می کرده. این وضعیت فقط خجالت آور نیست بلکه به لحاظ تاکتیکی فاجعه بار است. (ابیگیل دویچ داستان همشهری اردیبهشت 1392)


این متنی که خواندم واقعا یاد شرایط حالای جامعه خودمان افتادم. آمار بیکاری در حد اعلا. و کسانی هم که شاغلند بیشترین کار با کمترین حقوق و ترس همیشگی از تمدید نشدن قرار داد. 

هی بگید جمعیت زیاد کنید. ما که زیاد بودیم چه گُلی به سر ما زدین؟ که حالا گردن راست کردین که افزایش جمعیت. هی همایش بذارین ببینم کی حاضره برای شما بچه بیاره. اگر نسل ماس که رنج و سختی زندگی خودشه دیده و حاضر نیست بچه هاش هم به بیکاری و دوندگی دنبال کار دچار بشه. تازه اگرم کاری پیدا کرد به شدت بی ثبات. نه تولید رونق داره که بخوای کار تولیدی بکنی و امید داشته باشی بگیره نه جایی استخدامی هست. 

نسل دهه شصتیا نسل بومرنگ های مظلوم. 

همایش خانواده میذارن با موضوع جمعیت. همایش خانواده بذارین با موضوع بی ثباتی خانواده بیکاری فراگیر اعضای خانواده. با موضوع خیانت و طلاق به شدت بالا.

همایش بذارین راهکار بدین که چکار باید کرد همین خانواده های نیم بند الان رو محکمش کرد؟

همایش میذارن برای افزایش آمار ازدواج و ازدواج آسان. که چه ؟ افزایش ازدواج چه سخت و چه آسانش باعث افزایش آمار طلاق میشه. و این وسط افزایش نسل یعنی افزایش فرزندان طلاق و . . . 


رایج:   خانه از پای بست ویــــران است       خواجه در فکر نقش ایوان است
اصل:   خواجه در بند نقش ایوان است       خانه از پای بنـــــــــــد ویرانست                سعدی

این دوبیت رو از وبلاگ باغ ادب برداشتم. با تشکر از ایشون بابت روشنگری درمورد ادبیات و اشعاری که استفاده می کنیم.

من
۱۱ آبان ۹۲ ، ۰۸:۵۶
یک تکه متن توی کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران اثر جلال آل احمد خواندم که عالی بود. درمورد اینکه چطور توی جنگ ویتنام آمریکایی ها از سیاها و ویتنامی ها هر دو با هم خلاص میشن توضیح داده. بهت زده شدم.

 مثال دیگری بزنم. در ویتنام جنگ است. مرد عامی یا از آن بی خبر می ماند یا اگر خبردار شد- به علت نوع دوستی و خیر خواهی که ذاتی بشری است- آرزو می کند که آن جنگ هرچه زودتر تمام بشودیا دست بالا دعا می کند که تمام بشود. عین پاپ که مدام در این قضیه فقط دعا کرده است. اما یک روشنفکر به جستجوی علت چنین جنگی ریشه های استعمار و استعمار نو را می بیند که دست از آستین تمام حقوق بشری درآورده و به اسم اشاعه تمدن و ممانعت از  توحش، هم کار برای کارخانه های اسلحه سازی فراهم می کند؛ هم محصولات ساخته شده آن کارخانه ها را مصرف میکند؛ (از کنسرو گرفته تا تانک و هواپیما) هم کارگر اضافی را به اسم سرباز روانه میدان جنگ می کند؛ هم از شر سیاهان که در داخل آمریکا چه نابسامانی هارا موجب شده اند راحت می شود؛ هم از شر «ویت کنگ»؛*1 هم در جوار چین پایگاه نگه می دارد، هم دیگر ملل استعمار زده را مرعوب می کند که مبادا روزی خیالی در سر بیاورند.
--------------------------------------------------
 1. الف) « یازده درصد مردم آمریکا سیاهان هستند. اما میانگین زاد و ولد آن ها از سفیدان بیشتر است. پس یعنی نسبت جوان سرگردان و بی هدف میان سایهان بیشتر است. در سال 1965 میلادی 54.7 درصد سیاهان کمتر از 24 ساله ها بوده اند و سفیدها 45 درصدشان. ناچار نسبت بیشتری از سیاهان به سربازی می روند. ازجمع سفیدهایی که داوطلب سربازی می شوند 14.6 درصدشان به افسری می رسند اما از میان سیاهان فقط 2.3 درصدشان. سیاهان 13.9 درصد سربازان آمریکایی را می دهند اما 22.1 درصدشان کشته می شوند. به این ترتیب جنگ ویتنام وسیله مؤثری است برای یک قتل عام دوجانبه.» ترجمه شده به اختصار از حاشیه ص 1528 مجله تان مدرن Temps Modernes چاپ پاریس- شماره دسابر 1967.
 ب) « کمتر از ده درصد آمریکاییان، سیاه پوست هستند؛ اما بیش از بیست درصد سربازان آمریکایی در ویتنام از سیاهانند. اگر آدم فقیر باشد و سیاه باشد و نتواند به دانشگاه هم برود، ناچار سه برابر شانس بیشتر دارد برای احضار شدن به ارتش». « در آمریکا 3.5 تا 4 درصد بی کاری هست. نسبتی که در چنین مملکتی چندان زیاد هم نیست، اما همین نسبت در میان سیاهان آمریکا 20 درصد است و این یعنی که تمام بیکاران آمریکا ساهانند!» از مصاحبه ای با « پیتر سالینجر، مشاور مطبوعاتی کندیها». ترجمه شده از صفحات 3 و 4 مجله «نوول ابسرواتور»، چاپ پاریس شماره 202، 23 تا 29 سپامبر 1968.
 ج) « در سال 1948 فاصله درآمد متوسط سالانه یک خانواده سفید و یک خانواده سیاه 2174 دلار بود؛ 19 سال بعد، با احتساب نرخ ثابت برای دلار، این فاصله تا 3036 دلار رسیده بود». « کمسیون حقوق مدنی آمریکا حساب کرده است که از سال 1882 تا 1959، 2595 بار سیاهان را لینچ کرده اند». « گرچه جماعت سیاهان آمریکا، 11 درصد کل جماعت بیشتر نیست، اما توقیف سیاهان به علت قتل در سال گذشته، 4883 بار بوده است، درحالی که در همان مدت از سفیدها 3200 نفر به همین علت توقیف شده اند«. ترجمه شده از صفحه 23 و 24 مجله «تایم»، آمریکا، اکتبر 1968.
من
۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۴:۰۵
یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخمنشیان آریوبرزن بود که در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در این راه کشته شد .عده ای او را از اجداد کرد ها یا لر ها می دانند. اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gqugamele مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح ،بابل و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد . اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد . یکی از بخش ها به فرماندهی شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه رامهرمز و بهبهان  به سوی پارسه حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کو ه های کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگه های در بند پارس (برخی آن را تک آب و گروهی آن را تنگ آری می دانند) با مقاومت ایرانیان روبرو شد. درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی وادارند . با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود . پس اسکندر به نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و با کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت. ( پس از اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل خیانت کشته شد.) آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند ،پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند . آریو برزن با وجود دست تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حالی تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود. در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول آمده که در آخرین نبرد اسکندر که از شجاعت آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود:"شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد."  اسکندر نیز در جواب او گفته بود:"شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم."  ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود :"پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم" و اسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.  آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس” * . در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن که  فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه اسکندر بست .یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی درخشان از خود بر جای گذاشتند .   * لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست ، یونانیان  در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد. *منبع:گزیده ای از فرهنگ و تاریخ جهان نوشته شده توسط فریدون زنگنه در گروه اسکندر مقدونی ، هخامنشیان منبعی که مطلب رو از اون برداشتم سایت خبری تحلیل عصر ایران هست مستند تصویری آریو برزن قسمت 1 مستند تصویری آریو برزن قسمت 2 مستند تصویری آریوبرزن قسمت 3 یوتاب سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن (هخامنشی) سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده‌است.او نیز مانند برادرش آریوبرزندر کوهستان‌های محل نبرد، در دربند پارس، تکاب در حوالی استان کهکیلویه و بویراحمد امروزی یا نواحی بهبهان امروزی در استان خوزستان تا آخرین نفس مبارزه کرد.اما بر اثر کمبود نیرو و خیانت یک ایرانی، به دست سپاهیان اسکندر کشته و در همان محل به خاک سپرده شد.  منبع ویکی پدیا آریوبَرزَن (به یونانی: Aριoβαρζάνης)‏ نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاهاسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند. نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه‌است. منبع ویکی پدیا یک مجسمه از آریو برزن تو یاسوج ساختن ببینید عده ای کوته فکر چه کار کردن برای این سردار بزرگ ایران مجسمه آریو برزن را پایین بیاورید پاسداشت قهرمانان ملی مغایر ارزش های اسلامی نیست/ مخالفت با برداشتن تندیس بازم دم نماینده ولی فقیه در یاسوج گرم. آدم با درک و با شعور به ایشون می گن. منبع این دو لینک آخر خبرگزاری مهر روح بزرگ آریو برزن عزیز شاد. روحت شاد ای سردار بزرگ.  لعنت بر هرچه خائنه. لعنت خدا بر خائنان به مملکت. لعنت خدا به همه خائنان دنیا. خدا یا ما رو خائن و منافق قرار نده. آمین یا رب العالمین
من
۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۲:۱۰