دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۲۶ فروردين ۰۴ ، ۲۲:۵۰ الف
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

۱۱۴ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

تازگی ها در کمال شگفتی متوجه شده ام که جامعه شناسان برای آدم هایی مثل من اسم گذاشته اند. «بومرنگ» کسی ست که محصول پدر و مادر های دوره پُرزایی است. و بعد از دوره دانشکده مثل برق و باد به کد پستی زادگاهش و به اتاقی برمی گردد که تا هشت سالگی آنجا زندگی می کرده. این وضعیت فقط خجالت آور نیست بلکه به لحاظ تاکتیکی فاجعه بار است. (ابیگیل دویچ داستان همشهری اردیبهشت 1392)


این متنی که خواندم واقعا یاد شرایط حالای جامعه خودمان افتادم. آمار بیکاری در حد اعلا. و کسانی هم که شاغلند بیشترین کار با کمترین حقوق و ترس همیشگی از تمدید نشدن قرار داد. 

هی بگید جمعیت زیاد کنید. ما که زیاد بودیم چه گُلی به سر ما زدین؟ که حالا گردن راست کردین که افزایش جمعیت. هی همایش بذارین ببینم کی حاضره برای شما بچه بیاره. اگر نسل ماس که رنج و سختی زندگی خودشه دیده و حاضر نیست بچه هاش هم به بیکاری و دوندگی دنبال کار دچار بشه. تازه اگرم کاری پیدا کرد به شدت بی ثبات. نه تولید رونق داره که بخوای کار تولیدی بکنی و امید داشته باشی بگیره نه جایی استخدامی هست. 

نسل دهه شصتیا نسل بومرنگ های مظلوم. 

همایش خانواده میذارن با موضوع جمعیت. همایش خانواده بذارین با موضوع بی ثباتی خانواده بیکاری فراگیر اعضای خانواده. با موضوع خیانت و طلاق به شدت بالا.

همایش بذارین راهکار بدین که چکار باید کرد همین خانواده های نیم بند الان رو محکمش کرد؟

همایش میذارن برای افزایش آمار ازدواج و ازدواج آسان. که چه ؟ افزایش ازدواج چه سخت و چه آسانش باعث افزایش آمار طلاق میشه. و این وسط افزایش نسل یعنی افزایش فرزندان طلاق و . . . 


رایج:   خانه از پای بست ویــــران است       خواجه در فکر نقش ایوان است
اصل:   خواجه در بند نقش ایوان است       خانه از پای بنـــــــــــد ویرانست                سعدی

این دوبیت رو از وبلاگ باغ ادب برداشتم. با تشکر از ایشون بابت روشنگری درمورد ادبیات و اشعاری که استفاده می کنیم.

من
۱۱ آبان ۹۲ ، ۰۸:۵۶
یک تکه متن توی کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران اثر جلال آل احمد خواندم که عالی بود. درمورد اینکه چطور توی جنگ ویتنام آمریکایی ها از سیاها و ویتنامی ها هر دو با هم خلاص میشن توضیح داده. بهت زده شدم.

 مثال دیگری بزنم. در ویتنام جنگ است. مرد عامی یا از آن بی خبر می ماند یا اگر خبردار شد- به علت نوع دوستی و خیر خواهی که ذاتی بشری است- آرزو می کند که آن جنگ هرچه زودتر تمام بشودیا دست بالا دعا می کند که تمام بشود. عین پاپ که مدام در این قضیه فقط دعا کرده است. اما یک روشنفکر به جستجوی علت چنین جنگی ریشه های استعمار و استعمار نو را می بیند که دست از آستین تمام حقوق بشری درآورده و به اسم اشاعه تمدن و ممانعت از  توحش، هم کار برای کارخانه های اسلحه سازی فراهم می کند؛ هم محصولات ساخته شده آن کارخانه ها را مصرف میکند؛ (از کنسرو گرفته تا تانک و هواپیما) هم کارگر اضافی را به اسم سرباز روانه میدان جنگ می کند؛ هم از شر سیاهان که در داخل آمریکا چه نابسامانی هارا موجب شده اند راحت می شود؛ هم از شر «ویت کنگ»؛*1 هم در جوار چین پایگاه نگه می دارد، هم دیگر ملل استعمار زده را مرعوب می کند که مبادا روزی خیالی در سر بیاورند.
--------------------------------------------------
 1. الف) « یازده درصد مردم آمریکا سیاهان هستند. اما میانگین زاد و ولد آن ها از سفیدان بیشتر است. پس یعنی نسبت جوان سرگردان و بی هدف میان سایهان بیشتر است. در سال 1965 میلادی 54.7 درصد سیاهان کمتر از 24 ساله ها بوده اند و سفیدها 45 درصدشان. ناچار نسبت بیشتری از سیاهان به سربازی می روند. ازجمع سفیدهایی که داوطلب سربازی می شوند 14.6 درصدشان به افسری می رسند اما از میان سیاهان فقط 2.3 درصدشان. سیاهان 13.9 درصد سربازان آمریکایی را می دهند اما 22.1 درصدشان کشته می شوند. به این ترتیب جنگ ویتنام وسیله مؤثری است برای یک قتل عام دوجانبه.» ترجمه شده به اختصار از حاشیه ص 1528 مجله تان مدرن Temps Modernes چاپ پاریس- شماره دسابر 1967.
 ب) « کمتر از ده درصد آمریکاییان، سیاه پوست هستند؛ اما بیش از بیست درصد سربازان آمریکایی در ویتنام از سیاهانند. اگر آدم فقیر باشد و سیاه باشد و نتواند به دانشگاه هم برود، ناچار سه برابر شانس بیشتر دارد برای احضار شدن به ارتش». « در آمریکا 3.5 تا 4 درصد بی کاری هست. نسبتی که در چنین مملکتی چندان زیاد هم نیست، اما همین نسبت در میان سیاهان آمریکا 20 درصد است و این یعنی که تمام بیکاران آمریکا ساهانند!» از مصاحبه ای با « پیتر سالینجر، مشاور مطبوعاتی کندیها». ترجمه شده از صفحات 3 و 4 مجله «نوول ابسرواتور»، چاپ پاریس شماره 202، 23 تا 29 سپامبر 1968.
 ج) « در سال 1948 فاصله درآمد متوسط سالانه یک خانواده سفید و یک خانواده سیاه 2174 دلار بود؛ 19 سال بعد، با احتساب نرخ ثابت برای دلار، این فاصله تا 3036 دلار رسیده بود». « کمسیون حقوق مدنی آمریکا حساب کرده است که از سال 1882 تا 1959، 2595 بار سیاهان را لینچ کرده اند». « گرچه جماعت سیاهان آمریکا، 11 درصد کل جماعت بیشتر نیست، اما توقیف سیاهان به علت قتل در سال گذشته، 4883 بار بوده است، درحالی که در همان مدت از سفیدها 3200 نفر به همین علت توقیف شده اند«. ترجمه شده از صفحه 23 و 24 مجله «تایم»، آمریکا، اکتبر 1968.
من
۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۴:۰۵
یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخمنشیان آریوبرزن بود که در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در این راه کشته شد .عده ای او را از اجداد کرد ها یا لر ها می دانند. اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gqugamele مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح ،بابل و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد . اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد . یکی از بخش ها به فرماندهی شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه رامهرمز و بهبهان  به سوی پارسه حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کو ه های کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگه های در بند پارس (برخی آن را تک آب و گروهی آن را تنگ آری می دانند) با مقاومت ایرانیان روبرو شد. درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی وادارند . با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود . پس اسکندر به نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و با کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت. ( پس از اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل خیانت کشته شد.) آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند ،پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند . آریو برزن با وجود دست تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حالی تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود. در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول آمده که در آخرین نبرد اسکندر که از شجاعت آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود:"شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد."  اسکندر نیز در جواب او گفته بود:"شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم."  ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود :"پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم" و اسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.  آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس” * . در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن که  فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه اسکندر بست .یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی درخشان از خود بر جای گذاشتند .   * لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست ، یونانیان  در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد. *منبع:گزیده ای از فرهنگ و تاریخ جهان نوشته شده توسط فریدون زنگنه در گروه اسکندر مقدونی ، هخامنشیان منبعی که مطلب رو از اون برداشتم سایت خبری تحلیل عصر ایران هست مستند تصویری آریو برزن قسمت 1 مستند تصویری آریو برزن قسمت 2 مستند تصویری آریوبرزن قسمت 3 یوتاب سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن (هخامنشی) سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده‌است.او نیز مانند برادرش آریوبرزندر کوهستان‌های محل نبرد، در دربند پارس، تکاب در حوالی استان کهکیلویه و بویراحمد امروزی یا نواحی بهبهان امروزی در استان خوزستان تا آخرین نفس مبارزه کرد.اما بر اثر کمبود نیرو و خیانت یک ایرانی، به دست سپاهیان اسکندر کشته و در همان محل به خاک سپرده شد.  منبع ویکی پدیا آریوبَرزَن (به یونانی: Aριoβαρζάνης)‏ نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاهاسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند. نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه‌است. منبع ویکی پدیا یک مجسمه از آریو برزن تو یاسوج ساختن ببینید عده ای کوته فکر چه کار کردن برای این سردار بزرگ ایران مجسمه آریو برزن را پایین بیاورید پاسداشت قهرمانان ملی مغایر ارزش های اسلامی نیست/ مخالفت با برداشتن تندیس بازم دم نماینده ولی فقیه در یاسوج گرم. آدم با درک و با شعور به ایشون می گن. منبع این دو لینک آخر خبرگزاری مهر روح بزرگ آریو برزن عزیز شاد. روحت شاد ای سردار بزرگ.  لعنت بر هرچه خائنه. لعنت خدا بر خائنان به مملکت. لعنت خدا به همه خائنان دنیا. خدا یا ما رو خائن و منافق قرار نده. آمین یا رب العالمین
من
۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۲:۱۰

حکیمان گفته اند « آنجا که زیبایی هست بشکوهی هست.» چو دانستم تو را دیدم که بشکوهی که زیبایی.


اول برنامه هزار راه نرفته می نوشتش. شاید ده سال پیش.

زیبایی در چهره انسان نیست بلکه جلوه نوری است از قلب او.

از رادیو پیام شنیدم شاید هشت نه سال پیش

زیبایی حقیقی توازن و هماهنگی میان ظاهر و ادراک است.

یادم نیست از کجا شنیدم یا خواندم.

من
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۵۴
پروانه من، پس از یک عمر شب تیره که در خلوت خویش به انتظار آمدنش می گداختم، ذوب می شدم و از جان خویش، از تن خویش می سوختم تا به تنهایی گریانم درآید . . . آمد، آمد اما در خواب، اما ننشسته رفت، از پیش من گریخت؛ تا بیدار شدم نبود، اگر خواب نبودم نیامده بود، اگر بیدار شده بودم نمی گذاشتمش برود. فرمان نیایش، اقتدار نیاز، سلطنت آمرانه و پر جلال دوست داشتن نهگش می داشت، اسیرش می کرد، نمی گذاشت برود. نه، پروانه من گریخت. . . به شتاب یک شوق به سبکباری یک خیال، به پریشانی یک آرزوی آشفته. . . چه می دانم چگونه از تنهایی اتاقم گریخت ، خود را در پی او به در خانه رساندم ، گشودم ، بیرون را نگریستم ؛  کویر .. آسمان ... سکوت ؛ این سه همسایه همیشگی من،همچنان در آستانه خانه ام به انتظار ایستاده بودند،کویر، افق در افق، تا چشم کار میکرد در برابرم دامن کشیده بود و از همه سو تا بینهایت دور، رفته بود و آسمان،بر بالای سرم ایستاده سکوت کرده بود ،  زلال، آبی و پر از آفتاب . . .
 دکتر علی شریعتی
من
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۸
چگونه می توان به تاول های پا گفت تمام مسیر طی شده اشتباه بود؟ :( :(
من
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۲
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
 سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون
ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوان مرد من
ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...
آی... دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی
در بگشای! منم من
میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور 
منم دشنام پست آفرینش
نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم
همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت
پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
 من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد برآسمان این سرخی
بعد از سحرگه نیست حریفا!
گوش سرما برده است
این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان
 مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت
نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز
شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر
درها بسته
سرها در گریبان
دستها پنهان
 نفس ها ابر
دل ها خسته و غمگین
 درختان اسکلت های بلور آجین
 زمین دلمرده 
سقف آسمان کوتاه 
غبار آلوده مهروماه . .
 زمستان است...... 
مهدی اخوان  ثالث
من
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۹

معلم کتّابی دیدم در دیار مغرب ترشروی، تلخ گفتار، بدخوی، مردم آزار، گدا طبع ناپرهیزگار، که عیش مسلمانان بدیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی. جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه بدست جفای او گرفتار. نه زهرۀ خنده و نه یارای گفتار. گه عارض سیمینش یکی را طپنچه زدی و گه ساق بلورین دیگری شکنجه کردی. القصّه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند پارسای سلیم، نیکمرد حلیم که سخن جز بحکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی. کودکانرا هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومی را اخلاق ملکی دیدند و یک یک دیو شدند، باعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات ببازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی.

استاد معلم چو بود بی آزار        خسرک بازند کودکان در بازار

بعد از دوهفته بر آن مسجد گدر کردم. معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بودند و بجای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکه دیگر چرا کردند. پیرمردی ظریف جهاندیده گفت:

پادشاهی پسر بمکتب داد         لوح سیمینش برکنار نهاد

بر سر لوح او نبشته به زد          جور استاد به ز مهر پدر

گلستان سعدی؛ باب هفتم؛ در تأثیر تربیت.


روحت شاد سعدی.

من
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۰۸

طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ. گفت در مسطوره آمده است که سه نشان دارد: یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیم برآمدن موی پیش، اما در حقیقت یک نشان دارد بس، آنکه در بند رضای حق جلّ و عَلا بیش از آن باشی که در بند حظّ نفس خویش و هر آنکه در او این صفت موجود نیست، محققان بالغ نشمرندش.


بصورت آدمی شد قطره ای آب             که چل روزش قرار اندر رحم ماند

وگر چل ساله را عقل و ادب نیست        بتحقیقش نشاید آدمی خواند

******************

جوانمردی و لطفست آدمیت                  همین نقش هیولایی مپندار

هنر باید که صورت می توان کرد              بایوانها در، از شنگرف و زنگار

چو انسان را  نباشد فضل و احسان        چه فرق از آدمی تا نقش دیوار؟

بدست آوردن دنیا هنر نیست                یکی را گر توانی دل بدست آر

گُلستان سعدی؛ باب هفتم؛ در تاثیر تربیت.


من
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۳

یا چنان نمای که هستی یا چنان باش که می نمایی.

(بایزید بسطامی)

من
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۱۴