دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

حکیمان گفته اند « آنجا که زیبایی هست بشکوهی هست.» چو دانستم تو را دیدم که بشکوهی که زیبایی.


اول برنامه هزار راه نرفته می نوشتش. شاید ده سال پیش.

زیبایی در چهره انسان نیست بلکه جلوه نوری است از قلب او.

از رادیو پیام شنیدم شاید هشت نه سال پیش

زیبایی حقیقی توازن و هماهنگی میان ظاهر و ادراک است.

یادم نیست از کجا شنیدم یا خواندم.

من
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۵۴
پروانه من، پس از یک عمر شب تیره که در خلوت خویش به انتظار آمدنش می گداختم، ذوب می شدم و از جان خویش، از تن خویش می سوختم تا به تنهایی گریانم درآید . . . آمد، آمد اما در خواب، اما ننشسته رفت، از پیش من گریخت؛ تا بیدار شدم نبود، اگر خواب نبودم نیامده بود، اگر بیدار شده بودم نمی گذاشتمش برود. فرمان نیایش، اقتدار نیاز، سلطنت آمرانه و پر جلال دوست داشتن نهگش می داشت، اسیرش می کرد، نمی گذاشت برود. نه، پروانه من گریخت. . . به شتاب یک شوق به سبکباری یک خیال، به پریشانی یک آرزوی آشفته. . . چه می دانم چگونه از تنهایی اتاقم گریخت ، خود را در پی او به در خانه رساندم ، گشودم ، بیرون را نگریستم ؛  کویر .. آسمان ... سکوت ؛ این سه همسایه همیشگی من،همچنان در آستانه خانه ام به انتظار ایستاده بودند،کویر، افق در افق، تا چشم کار میکرد در برابرم دامن کشیده بود و از همه سو تا بینهایت دور، رفته بود و آسمان،بر بالای سرم ایستاده سکوت کرده بود ،  زلال، آبی و پر از آفتاب . . .
 دکتر علی شریعتی
من
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۸
چگونه می توان به تاول های پا گفت تمام مسیر طی شده اشتباه بود؟ :( :(
من
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۲
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
 سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون
ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوان مرد من
ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...
آی... دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی
در بگشای! منم من
میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور 
منم دشنام پست آفرینش
نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم
همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت
پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
 من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد برآسمان این سرخی
بعد از سحرگه نیست حریفا!
گوش سرما برده است
این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان
 مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت
نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز
شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر
درها بسته
سرها در گریبان
دستها پنهان
 نفس ها ابر
دل ها خسته و غمگین
 درختان اسکلت های بلور آجین
 زمین دلمرده 
سقف آسمان کوتاه 
غبار آلوده مهروماه . .
 زمستان است...... 
مهدی اخوان  ثالث
من
۱۹ مهر ۹۲ ، ۱۶:۳۹