دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

به کجا چنین شتابان؟
 گون از نسیم پرسید.  
 دل من گرفته زینجا.
هوس سفر نداری، زغبار این بیابان؟
 همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم.
به کجا چنین شتابان؟
 به هر آنجا که باشد، بجز این سرا سرایم.
 سفرت به خیر اما تو و دوستی خدارا!
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را.
 «شفیعی کدکنی»   حکایت گون حکایت منه.
من
۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۱۴
عاشق نشده ای وگرنه می فهمیدی که پاییز بهاریست که عاشق شده است!   «از تلوزیون»
من
۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۶
کسی که از خدا توفیق(موفقیت) بخواهد و تلاش نکند خود را مسخره کرده است. امام رضا(ع)   حقیقت محضه. قابل توجه خودم.
من
۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۸
دو تا نیمچه آواز قدیمی هست. یکی شرایط اجتماعی اون دو ره س یکی هم صرفا داستانه.   این شعره بابایی می خوانه. فارسیش بعد از شهر نوشته شده  
آآآآآی چَه بِکِیم له درد بیکاری ب
یم نَه سَه سپور شرداری
 له آو هَلگَه هَلگ شَق تاوِسان  
باید پاک بِکِیم کف آشوران
 تا بایدَه عمل بوته بایِمجان 
 چه بیکم له درد بیکاری
بیم نه سه سپور شرداری
 سفور خو سفور، سَر سفور کیَه؟
یارو زِگ قِیو سیویل شور کیَه؟
 یانَه وهَ یه لا نقی کور کیَه؟
 چه بیکم له درد بیکاری
بیم نه سه سپور شرداری
 هاااااای دِلِم خوش کِردِم وَتِم سفورِم  
ایرَنگَه زانم کیوانو کورِم
 مِنال وَه بغل پَرو مَشورِم
 برگردان به فارسی:
 هاااای  چه بکنیم از درد بیکاری
شدیم سپور شهرداری
 توی آفتاب داغ تابستان
باید پاک بکنیم کف آشوران
(آشوران نام رودخانه ایه تو کرمانشاه تو مناطق بالا . نمی دانم از کجا سرچشمه میگیره اما بالاتر از میدان مصدق و خیابان شورا هنوز توی شهر جریان داره. قدیما مثل اینکه آب زلال و خوبی داشته)
 تا بوته بادمجان رشد کنه.
 چه بکنیم از درد بیکاری
شدیم سپور شهرداری
 سفور خب سفور. سر دسته سفورا کیه؟
این یارو شکم گنده سیبیل آویزان کیه؟
 اینا یه طرف نقی کور کیه؟
 چه بکنیم از درد بیکاری
شدیم سفور شهرداری
 هاااای دِلِمه خوش کردم گفتم سفورم
ولی حالا می فهمم کدبانوی کورم ( کدبانو: پیرزن یا زن میانسال) 
 بچه به بغل کهنه می شورم.
 *************************
 اینم داستان با مزه ای که نه نه تعریف کرده. البته اینم با آوازه. ترجمه بعد از شعر آمده
 یه پادشایگ سه کُر داشت
 دُوانی کور بی یکیگ چُو نیاشت
 چُو نیاشتَگَه قَرَه پولی داشت
 دادِی تفنگ چخماق نیاشت
 چینَه شکارگاه  دینَه سه شکارَه
 دُوانی مِردیَه یکیگ گیان نیاشت
 ایکَه چین گَردین مینه تیانچَه
 سه تیانچَه بی.
 یکی کُنا بی دُوان بیخ نیاشت
 هاُرد ناد وَه ناو بیخ نیاشتَه گَه
 اَقَرَه کُلیا سُقانَه گه کُلیا گوشتَه گَه خَوَر نیاشت
 برگردان به فارسی:
 پادشاهی بود سه تا پسر داشت (کُر= پسر)
 دوتاشان کور بود یکیش چشم نداشت
 اونی که چشم نداشت مقداری پول داشت
 دادش یه تفنگ که چخماخ نداشت
(چخماخ: چاشنی شلیک)
 رفتن شکارگاه  دیدن که سه تا شکار هست
 دوتاش مُرده بود یکیش جان نداشت
 حالا رفتن دنبال قابلمه بزرگ گشتن
 سه تا قابلمه دیدن
 یکیش سوراخ بود دوتاش تَه نداشت
 شکاره آورد گذاشت توی اونی که ته نداشت
 انقدر پخت که استخوانش پوسید گوشتش هم از بین رفت
(حالا نمیدانم شایدم از خَوَر نیاشت منظور این بوده که گوشتش اصلا نپخته!!!)
من
۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۸