دفتر کوچک نوشته های من

دفتر خاطرات من

اینجا دفتر خاطرات منه. دنبال نظر دادن نباشید چون بسته س. اگر دنبال مطالب بدرد بخور می گردین تو بخش داستان مطالب جالبی گرد آوری کردم.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۲۴ دی ۰۱ ، ۲۱:۱۵ برف
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

Make sentences with these words: beautiful, brother, doctor, guitar, happy, married, sister, whose. There are many flowers, trees, birds and suave people in that beautiful town. There is a kind doctor in the town. He has a brother and two sisters. His brother is married to a nurse. his sisters are married to a postman and a teacher. His brother has a guitar. He plays it in doctor's garden. Doctor's little sister films her brother with a camera. His brother says "whose camera is it?". "It's our grand sister's", doctor says. They are very happy in doctor's birthday.
من
۳۱ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۳۲
سم الله الرحمن الرحیم   سلیمان فرزند داوود انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام دیو پری را تسخیر کرده و به خدمت خود آورده بود چنانچه برای او قصر و ایوان جامه ها و پیکر ها می ساختند، این دیو همان لشکریان نفسند که اگر آزاد باشند آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر در بند و فرمان سلیمان روح آیند خادم دولت سرای عشق شوند. به قول مولانا:چون سلیمان باش تا دیوان توسنگ برّند از پی فرمان تودیو را در بند و زندان باز دارتا سلیمان وار باشی رازدارو به قول عطار نیشابوری :دیو را وقتی که در زندان کنیبا سلیمان قصد شادروان کنیروزی سلیمان انگشتری خود را به سلیمان سپرد و به گرمابه رفت؛ دیوی از این واقعه باخبر شد، در حال خد را به صورت سلیمان درآورد(و اشاره کردیم که بنا بر افسانه ها دیو و شیطان می توانند به هر شکلی درآیند) و انگشتری را از کنیزک طلب کرد، کنیز انگشتری را به دیو داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند(از آنکه از سلیمان جز صورتی و خاتمی نمی دیدند) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته دیوی بیش نیست اما خلق او را انکار کردند و سلیمان که به مُلک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد و به قول حافظ شیرازی:دلی که غیب نمایست و جام جم داردز خاتمی که دلی گم شود چه غم دارد؟و در جایی دیگر می گوید:کی سلیمان را زیان شد گر شد او ماهی فروش؟اهرمن گر ملک بستد اهرمن بُد اهرمناما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند. چون مدتی بدینسان بگذشت مرم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار وی ندیدند و در دل گفتند:که زنهار ازین مکر و دستار و ریوبه جای سلیمان نشتن چو ریوو بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر مردم آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را بر جای او نشانند که به گفته ی حافظ:اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باشکه به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشودو در جایی دیگر می گوید:به جز شکر دهنی مایه هاست خوبی رابه خاتمی نتوان زد دم سلیمانیو به زبان مولانا:دیو گر خود را سلیمان نام کردملک برد و مملکت آرام کرد«صورت» کار سلیمان دیده بودصورت اندر سر دیوی می نمودخلق گفتند این سلیمان بی صفاستاز سلیمان تا سلیمان فرقهاستو در این احوال سلیمان همچنان بر لب آب ماهی می گرفت، روزی ماهیی را بشکافت و از قضا خاتم(انگشتر) گم شده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد:آن بخت که باشد کاید به لب جوییتا آب خورد ناگه و عکس قمر یابدیا همچون سلیمان بشکافت ماهی رااندر شکم ماهی او خاتم زر یابدسلیمان به شهر نیامد ولی مردم از این ماجرا خبر شدند و فهمیدند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است؛ پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت بازگردانند و این روز بخلاف تصور عام روزی فرخنده و مبارک است و بحقیقت روز سلیمان بهار است و نُحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید:وقت آن است که مردم ره صحرا گیرندخاصه اکنون که بهار آمد و فروردین استو شاید رسم خوردن ماهی در شب نوروز تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی نسیم نوروزی نرد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد:زکوی یار می آید نسیم باد نوروزیازین باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزیتوصیه ی مولانا نیز همین است:در بهاران جامه از تن بر کنیدتن برهنه جانب گلشن رویدگفت پیغمبر ز سرمای بهارتن مپوشانید یاران زینهارزآنکه با جان شما آن می کندکان بهاران با درختان می کندپس غنیمت باشد آن سرمای اودر جهان بر عارفانِ وقت جو بر گفته از کتاب «مقالات»، دکتر حسین محی الدین الحی قمشه ای، انتشارات روزنه من اینه توی یه وبلاگ پیدا کردم اینجا ***************** همه رفتن بیرون و من توی خانه ماندم. حال نداشتم. فقط تانستم برم تو بلوار تا سر سه راه قدم بزنم. اونم با سرعت آهسته. خلق گفتند این سلیمان بی صفاست از سلیمان تا سلیمان فرقهاست
من
۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۱۷